*** این متن مربوط به «صوت شماره 424: صفحه ۶۵ تا ۶۶ است» و اصلاح الفبای توحید، صفحه 65 در آرشیوهای قدیمی با نام‌ «صوت‌ شماره 518: صفحه 65» نیز ذخیره شده است که گردآورنده به «صوت‌‌ شماره ۵۱۸» دسترسی نداشت.

199- ایمان بیعت با جبر است

کتاب اصول کافی، جلد 3، صفحه‌ 79، کتاب الایمان و الکفر، از امیرالمؤمنین.

باز هم در مبحث جبر است. می‌گوید که: «اَلإيمانُ لَهُ أركانٌ أربعَةٌ» ایمان چهارتا پایه دارد. هر چهارتا پایه‌اش هم در منزل جبر است! جباریت الهی! «التَّوكُّلُ علَى اللّه» پایه‌ی اولش تکیه بر خدا است؛ یعنی تکیه بر خدا کنی ایمان داری؛ یعنی تکیه بر غیر خدا جایز نیست و ثمر نمی‌دهد! «و تَفويضُ الأمرِ إلَى اللّه» و همه‌چیز را محول کنید به خدا؛ یعنی نه محول کنی به خودت، نه محول کنی به همنوعت. تفویض امر همان «أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ» است که در آن قسمت توحیدی می‌خوانیم: «أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» تفویض کردم امرم را؛ یعنی تقدیراتم را، سرنوشتم را به خدا چون که خدا «إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» خدا بصیر است به بندگانش. چون ما روابط اجتماعی داریم، روابط انسانی داریم، روابط خانوادگی داریم، تقریباً اکثریت قاطع سرنوشت ما در رابطه با همنوع ما است در مسائل خصوصي و عمومی. «وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللَّه» سومین پایه‌ی ایمان هم راضی بودن به سرنوشتی است که خدا رقم می‌زند؛ یعنی این‌که نق و نوق نکنیم، اعلان نارضایتی به خدا نکنیم؛ یعنی اگر می‌خواهیم مؤمن باشیم، باید این‌طور باشیم! این‌قدر این مسئله‌ی جبر مهم است که ایمان را در این چهارستون معرفی می‌کند! نمی‌گوید ایمان یعنی نماز، یعنی روزه! بلکه چهارتایش را می‌گوید توکل است و تفویض است و رضا است و چهارمینش هم «وَ التَّسليمُ لِأَمْرِ اللّه» تسلیم باشید. یعنی کسی که تسلیم است دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارد، هیچ اراده‌ای ندارد، هیچ قدمی برنمی‌دارد؛ یعنی منظور قدم برداشتن در مسیر غیر خدا. یعنی این‌که خلاصه، مؤمن واقعی و کسی که گرویده به خدا است، شخصی است که متوکل است و تفویض کرده و راضی است و تسلیم است! تسلیم هم همان موقعیتی است که امام حسین نشان می‌دهد در وداعش در گودی قتلگاه. امام حسین نگفت این دم آخر دارم می‌روم، خانواده‌ام را کی مواظبت می‌کند؟ بچه‌هایم صغیر شده، چه می‌شود؟ عزیزانم، دشمنانم، بالاخره نهایت این راه به کجا کشید؟ حق و باطل بود؟ نه! همه‌اش را جمع‌بندی کرد در همان مسئله‌ی جبر و «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ» که اینجا رضایش هست، «تَسلِیمًا لأمْرِکَ» تسلیمش هست، «لا مَعبودَ سِواکَ» این «لا مَعبودَ سَواکَ» می‌خورد به توکل، «یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» همین تفویض را نشان می‌دهد.

200- روی اصول این دنیا فکر کنید.

کتاب اصول کافی، جلد 3، کتاب الایمان و الکفر، صفحه‌ 91، باب التفکر، از امام صادق.

می‌گوید که این‌که خیلی سفارش شده اهل فکر باشید و فکر کردن یک لحظه از هزاران، از صدها سال، از ده‌ها سال عبادت مهم‌تر است، حالا می‌گوید برای چه فکر کنیم؟ خط می‌دهد که روی این محور فکر کنید. امام صادق می‌گوید که: «يَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ» به خرابه‌ها که عبور می‌کنید که بازمانده‌ی زندگی دیگران و گذشتگان است یا به خانه‌های قدیمی «فَيَقُولُ أَيْنَ سَاكِنُوكِ» به آن‌ها بگویید که، صدا بزنید كه سکنه‌ی شما کجا است؟ «أَيْنَ بَانُوكِ» کجا است آن‌هایی که بنا کردند؟ معمارانتان کو؟ «مَا بَالُكِ لاَ تَتَكَلَّمِينَ» بعد بگو که چرا جواب نمی‌دهی؟ یعنی ای اهالی که اینجا دفن شدید یا ای فضایی که سروصدای گذشتگان را در خودش نگه داشته، چرا پاسخ نمی‌دهید؟ وقتی‌که پاسخ نمی‌دهند یعنی این سرنوشت تلخ و اسفناک در انتظار ما هم هست. ما هم به‌زودی خانه‌مان را ترک می‌کنیم؛ زندگی‌مان را می‌گذاریم برای دیگران و دیگران هم باز می‌آیند و ما را صدا می‌زنند و ما نمی‌توانیم جواب بدهیم! یعنی منظور این است که غیبت این‌قدر بی‌ارزش است چون ما استفاده‌ی بهینه نکردیم از عمرمان! اگر استفاده می‌کردیم، خب می‌گوییم زندگی کردیم، بردوباخت است دیگر، یک روز هست یک روز نیست؛ لذتی بردیم از این عصر، الآن هم گذاشتیم و رفتیم از این خانه، از این سفره ولي ما لذتی نبردیم! غیبت آن‌قدر اسفناک است که می‌آییم و بیهوده به هدر می‌رویم!

201- در هر ضرورتی، قانون تقیه مجری است

کتاب اصول کافی، جلد 3، کتاب الایمان و الکفر، صفحه‌ 311، از امام باقر.

آمدیم روی باب تقیه. می‌گوید: «اَلتَّقِيَّةُ فِي كُلِّ ضَرُورَةٍ وَ صَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِينَ تَنْزِلُ بِهِ». می‌گوید تقیه از ضرورت‌های زندگی است و هر جایی که شما خودت تشخیص می‌دهی باید تقیه کنی، تقيه كن! تقیه یعنی این‌که باشی و نباشی؛ یعنی هستی و نیستی؛ یعنی این‌که ظاهرت باشد و باطنت نباشد؛ یعنی دست‌كاري کردن اصول و فروع که ما در اسناد و مدارک داشتیم[1] که تقیه خیلی گسترده است.

[1]– به  «اصلاح الفبای توحید، صفحه 40، نکته 1۴9»، «اصلاح الفبای توحید، صفحه 42، نکته 1۵7» و  «اصلاح الفبای توحید، صفحه 65، نکته ۲۰1» مراجعه شود.