سلام‌علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم

هر كس براي آمدن بشر يك صورت‌مسئله‌ای را طرح كرده. خدا می‌گوید كه: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»[1] جن و انس را خلق كردم يا نكردم مگر براي عبادت! خب اينجا اولين سؤال مطرح می‌شود كه خدا ما را خلق كرده كه عبادتش را بكنيم؟

اين خلاف صمديت آن خدا است! خدا صمد است؛ يكي از اسامی‌اش است. صمد يعني بی‌نیاز؛ صمد يعني پر؛ خلاف «اَجوف» كه توخالی است. توخالي همه‌اش می‌خواهد بريزد در شكمش و پُرش كند. صمد كه پر است يعني اين كه هيچ جاي خالي ندارد كه بخواهد پُرش کند!

خب ما را خلق كرده كه عبادتش كنيم؟ در ظاهر آيه معنایش همين ضديت با صمديت الهي است كه خدايي كه پر است، جای خالي ندارد، همه چي دارد، حرف اول و آخر را می‌زند، چه نياز به عبادت دارد كه انسان را بياورد و انسان او را پرستش كند؟

بعدش در تفسير اين آيه می‌گویند: «أَیْ لِیَعْرِفُون»! «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»، «لِيَعْبُدُونِ» را می‌گویند: «أَیْ لِیَعْرِفُون». «أَیْ» به معناي معنا؛ يعني «لِیَعْرِفُون». براي اين كه خدا شناخته بشود؛ خدا را بشناسند! خب اينجا هي دارد مسئله شل‌تر می‌شود، روان‌تر می‌شود.

خب اگر بگوییم خدا نياز دارد که مطرح بشود، معروف بشود، مشهور بشود، باز هم خلاف غناي الهي است! خدا غني است يعني به هیچ‌چیزي، در هیچ‌وجهی، در هيچ مقوله‌ای نياز ندارد. شهرت، معروفيت و نياز به طرح و شناخته شدن باز هم معارض با غناي خدا است كه ضد غنا فقر است. «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» ما فقير هستيم و خدا غني است.

ما دوست داريم كه مطرح بشويم، مردم ما را بشناسند (نوع بشر) يا سازه‌های بشر رويش تبلیغ می‌شود که من اين را خلق كردم، من اين را آفريدم، من این را كشف كردم، من اين را اختراع كردم تا مردم ببينند ولي خدا كه نياز ندارد، در همان «لِیَعْرِفُون» هم باز «اِن‌قُلت[2]» است به قول علما! يعني اين كه خب وقتي خدا نياز ندارد شناخته بشود براي چي ما را خلق كرده؟ اينجا باز می‌آیند می‌گویند كه هدف آيه اهل‌بیت است! خدا این‌ها را خلق كرد كه در روايات ديگر هم داريم كه خداوند این‌ها را خلق كرد، آن روایتش این است که خداوند ما را خلق كرد و شيعيان را از اضافه گِل ما خلق كرد. خب این‌ها (اهل‌بیت) را خلق كرد كه این‌ها بشناسند او را؛ این‌ها تسبيحش كنند. همان‌طور كه آدم را که خلق كرد، آدم گيج و گم و مبهوت و حيران بود كه اين كيست؟ آن چيست؟ بالا چيست؟ پایین چيست؟ خودش كيست؟ كي آورده او را؟ اطرافش چه هستند؟ كه خدا صدا زد كه من تو را خلق كردم و تو مخلوق من هستي. آنجا هم باز می‌گویند كه خدا گفته که تو را خلق كردم براي خودم. «خَلَقْتُ اَلْأَشْيَاءَ لِأَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي» اين حديث قدسي است. خداوند به انسان خطاب كرد (حالا بعضی‌ها می‌گویند كه خطاب به پيغمبر و این‌ها بود) ولي خب نوع خطابش به انسان است. «خَلَقْتُ اَلْأَشْيَاءَ لِأَجْلِكَ» همه‌چیز را براي تو آفريدم «وَ خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي» تو را خلق كردم براي خودم! خب باز اين وقتي می‌گوید «لِأَجْلِي» براي خودم، باز هم بوي نياز می‌آید! خب اگر یک‌دفعه ما نباشيم، خدا خدايي نمی‌کند؟ خدا در قرآن می‌گوید من به شما نياز ندارم و قبل از شما امت‌هایی بوده، آمدند و من بردمشان. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ»[3]، يك جاي دیگر هم می‌گوید: «يَأْتِ بِخَلْقٍ آخرين».

خب حالا اين شناخته شدن يك بُعدش براي انسان است و یک بعدش براي خدا است. بُعدي كه براي خدا است ظاهراً معنايي ندارد، معناي این‌جوری ندارد كه خدا ما را خلق كرده كه ما خدا را بشناسيم. خب بشناسيمش كه چه؟ آن بُعدش كه براي ما است، می‌گوید خدا خلق كرده ما را كه ما خدا را بشناسيم؛ وقتی‌که شناختيم، جذبش بشويم كه در آن حديث قدسي می‌گوید: «مَن عَرَفَنی طَلَبَني» هر كس من را شناخت به دنبالم می‌آید؛ «وَ مَن طَلَبَنی عَشَقَنی» كسي كه دنبال من آمد عاشقم می‌شود؛ «وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ» هر کس كه عاشق من شد من هم عاشقش می‌شوم؛ «وَ مَن عَشَقْتَهُ قَتَلْتَهُ» هر کس كه من خيلي دوستش داشته باشم می‌کشمش، می‌برمش پيش خودم؛ «وَ مَن قَتَلْتَهُ فَأَنَا دِیَتَهُ» هر كس را هم كه كشتم خودم دیه‌اش می‌شوم؛ نه که دیه‌اش را می‌دهم يعني با همه‌ی عظمتم من می‌شوم دیه‌اش، می‌شوم بیمه‌اش، می‌شوم تاوانش، هزینه‌اش!

خب حالا این‌ها خيلي ریزه‌کاری دارد در مسائل توحيدي! خب حالا خودِ همين حديث قدسي هم باز ناقضِ مقام ربوبي است چون خدا می‌گوید كه هر كس عاشق من شد من عاشقش می‌شوم. عشق معناي لغوی‌اش محبتِ جنون‌آمیز است؛ يعني يك نفر که يك نفر را خيلي خيلي دوست دارد، دیوانه‌اش می‌شود كه در اصطلاحات هم می‌گویند من دیوانه‌ات هستم. خب خدا چه‌طوري ديوانه می‌شود؟ پس اين اصلاً نمی‌خورد به چهارچوب‌های ربوبي! بعد در مقام اين كه انسان آفریده‌ شده تا بشناسد خدا را، می‌گوید كه خب وقتي شناختي مقرب می‌شوی! وقتی‌که نزديك به خدا شدي! آن‌هایی كه وحدت وجود را قبول دارند، قسمتي از عرفا می‌گویند كه همه‌ی انسان‌ها تک‌تک خدا هستند منتها خداهاي آینه‌ای كه خدا تجلي كرده در وجود این‌ها، شدند خداهاي كوچك كه می‌توانند كارهاي اساسي بكنند كه البته آن‌هم شرايط دارد كه بايد نَفْسش را ادب کند و رياضت بكشد. [صوت قطع شده است]

[1] سوره‌ ذاریات، آیه‌ 56

[2] انتقاد کردن

[3] سوره‌ فاطر، آیه‌ 16