سلامعلیکم
عزاداران مادر جان، امروز انشاءالله روحتان در بقیع است و نَفْستان در جایگاه نفوس مطمئنهی آل اللَّه که در آن چهار آیهی آخر سوره فجر فرمود: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ». ما همگی دوتا نَفْس داریم یکی لوامه، یکی اماره. اهلالبیت نَفْس سوم دارند به نام نَفْس مطمئنه؛ که در این نَفْس مطمئنه اطمینانشان به حد این مثلث[1] هست که عرفا سعی میکنند به آن برسند که بعضیها یک واحدش را پیدا میکنند، بعضیها دو بخشش را، خیلی کم به سه تا رشتهاش میرسند! تازه برسند هم «و المُخلِصونَ فى خَطَرٍ عَظيمٍ» آنها هم که میرسند زیر پایشان پوست خربزه است[2]. این نَفْس مطمئنه اینقدر اطمینانش بالا است که مولا علی میگوید که من خدای نادیده را پرستش نمیکنم؛ یعنی همهی وجود هضم در معرفت اللَّه است. بنابراین مادر عزیزی که جوانهای شاهد است در تاریخ بشریت، جنایات غیبت و مرگش گواه است به اینکه در غیبت، توحید به کرسی صداقت ننشست و زیرمجموعهی توحید در کنج خرابههای زمان گرفتار مصائب و فجایع بود.
نَفْس مطمئنه را امروز از خدا بخواهیم که بهطور نسبی به شیعیان واقعی فاطمه و عزاداران حقیقی مادر میدهد. یک نسبت مهمی شما با این مادر دارید و اینکه شما منتظر هستید و همهچیزتان را سرِ انتظار گذاشتید و این مادر هم منتظر بود و همهچیز را سرِ انتظار گذاشت. این مادر شیعه زیاد دارد، عزادار زیاد دارد، روضهخوان زیاد دارد، مرثیهگو زیاد دارد؛ امروز خیلیها به یاد مادر خرج میدهند، سیاه میپوشند، عزاداری میکنند ولی کسی که همدرد مادر باشد خیلی کم داریم. اگر بگوییم نیمدرصد از عزاداران و سیاهپوشان مادر امروز همخون و همسوی او هستند شاید اغراق نکردیم! ما و شما در مصیبت مادر شریک هستیم در حیاتش و شهادتش و تاریخش و روضهاش و مصائبش؛ زیرا که این مادر قربانی غیبت شد؛ ما نیز قربانی غیبت هستیم. این مادر اسیر غیبت بود؛ ما نیز اسیر غیبت هستیم. این مادر منتظر بود؛ انتظارش در وقتی به غلیان رسید که در کنار بدن پدر بود و پدر از دنیا رفت و صدای شیون فاطمه بلند شد و گفت ای پدر به ما وعده دادی که «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریبٌ»[3]؛ این قربت نَفْس کجا است؟ از آن روز فاطمه به اوج انتظار رسید تا در بین درودیوار که او را به شهادت رساندند، این مادر فریادش انتظار بود! «إِنتَظِروُا» را سر میداد! یعنی در آن طنینی که گفت: «یا فِضَّةُ خُذِینِی»! مرا دریاب که این میخ بزرگ گداختهی داخل در، در سینهام فرو رفت؛ هم سوخت سینهام، هم آتش گرفت محسنم، هم امحا و احشائم جریحهدار شد! در آن فریاد میگفت کجا است آن منتقمی که جلوی ضرر را بگیرد؟ ظلمی که برایش فرقی نمیکند اینجا آلاللَّه هستند؛ این بیت، بیتی است که پیغمبر بیوضو واردش نمیشد؛ بیتی است که هر روز پیغمبر میخواست برود از خانهاش بیرون، میآمد آنجا و در نمیزد و پشت در فریاد میزد: «اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اهلبیتِ النَبُّوَه»!
انشاءالله که این مادر هوایتان را داشته باشد و همهی ما و شما را از این غربت زمان و مظلومیت دوران نجات بدهد و این گرههای مخوفی که به همهی رشتههای زندگیمان افتاده به دست مبارکش باز کند! بگو خدایا، به آن دستی که قُنفُذ[4] بهش تازیانه زد، به آن دستی که علی را گرفته بود، بهتنهایی علی را میکشید و ۴۰ نفر علی را طنابپیچ کرده بودند برای بیعتِ زوری به مسجد میبردند و فاطمه حریف این ۴۰ نفر بود؛ یعنی علی را فاطمه میکشید به سمت خودش و این ۴۰ نفر نمیتوانستند. بدین خاطر آن دومین خبیث گفت: ای قنفذ، چرا معطلی! بزن دست فاطمه را! و چنان تازیانهای زد که سلمان میگوید: من صدای شکستن استخوان بازوی فاطمه را شنیدم! بنابراین این دستِ مضروبهی مجروحهی معلولهی مادر را امروز درِ خانه خدا بگیرید؛ بگو خدایا، این دستهای لرزان و خالی ما را از در خانهات ناامید برنگردان که ما خیلی کار با تو داریم! خیلی! هم فرج جزئی میخواهیم، هم فرج کلی؛ هم ظهور خفی میخواهیم، هم ظهور علنی میخواهیم.
انشاءالله که مادر به آن رفعتی که دارد که وقتی فقیر در زد، سر سفرهی افطار بودند، در را باز کرد: چه میخواهی؟ گفت: من گرسنه هستم، من فقیر هستم. گفت: بیا من که امروز روزه بودم و این یک دانه نان فقط در خانهام بود، این نان هم مال تو؛ من با آب افطار میکنم! بهحق آن مادر مهماننواز و رعیتپرور، از خدا بخواه که امروز چشمان بیرمق ما را به جمال وعدههای خودش روشن کند و این افسردگی عظیم را از سر قاطبهی منتظران دور کند!
[1]– علمالیقین، عینالیقین، حق الیقین
[2]– به «صوت شماره 89: امتحان شاگردان تا شب ظهور» مراجعه شود.
[3]– سوره بقره، آیه ۲۱۴
[4]– یکی از غلامهای عمر (خلیفه دوم)