***این متن مربوط به «صوت شماره ۲۹۲: صفحه ۷۶ تا ۸۴» است. 

237- رعیت‌نوازی خدا را ببینید.

کتاب دوره میزان‌الحکمة، جلد 2، باب‌التبلیغ، صفحه‌ 26، به نقل از تحف‌العقول، صفحه‌ 48، از پیامبر.

ببینید چه‌قدر خدا خوب است و چه‌قدر خدا الآن بد نشان داده شده به خاطر این دینی که الآن دست ما است و چه‌قدر تفاوت است بین این دو تا دین! دینی که در غدیر خم آمد که اگر خرابش نمی‌کردند، به زنجیرش نمی‌کشیدند، بایکوتش نمی‌کردند، الآن دیگر نیازی به ظهور نداشتیم! همان ظهور بود! پیغمبر شما گفت: «أُمِرْتُ بِمُداراةِ النّاسِ كَمَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِ الرِّسالَةِ» همان‌طوری که مأمور شدم از طرف خدا که رسالتم را ابلاغ کنم و دنبال نبوتم باشم، همان‌طور هم امر شده که هوای مردم را داشته باشم! مردم‌نواز باید بود! یعنی قوانینی وضع نکنند که پوست مردم را بکند! می‌خواهد طرف برود مکه، می‌خواهد حساب‌وکتاب کند، خمس بدهد؛ سیخ کبابش را هم حساب می‌کنند! خب طرف در بی‌پولی دارد این راه را می‌رود، تو هم هی نقره‌داغش می‌کنی؟ شارع مقدس قوانینی را به پیغمبرش گفته تحت عنوان: «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ»[1]. خدا نمی‌خواهد پوستتان را بکند که طرف بگوید بابا غلط کردم! بروم شیطان‌پرست بشوم، بروم بت‌پرست بشوم! خدا یعنی این؟ نه! خدا نازت می‌کند، خدا تو را دوست دارد، از پدر و مادر به تو نزدیک‌تر است، از رگ گردن به تو نزدیک‌تر است! پیغمبر گفت خدا به من امر کرده که هوای مردم را داشته باشم نه این‌که این‌ها را نقره‌داغ کنم که بیخود کردی مسلمان شدی!

238- در بحث جبر

کتاب دوره میزان‌الحکمة، جلد 2، باب البلاء، صفحه‌ 40؛ کتاب التوحید، صفحه‌ 354، حدیث 2، از امام صادق.

باز هم رفتیم در مقوله‌ی جبر. «مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لاَ بَسْطٍ إِلاَّ وَ لِلَّهِ فِيهِ مَشِيَّةٌ وَ قَضَاءٌ وَ اِبْتِلاَءٌ» قبض و بسط مجموعه‌ی هستی را می‌گویند. یعنی آمدورفت، دادوستد. این قلبت را نگاه کن، قبض و بسط دارد. ماهیچه‌های قلب بسته می‌شود، باز می‌شود. بسته می‌شود خون را می‌گیرد؛ باز می‌شود خون تصفیه‌شده را می‌دهد به رگ‌ها. همه‌چیز! روز و شب قبض و بسط است. پلک چشم تو قبض و بسط است. دست‌هایت را تکان می‌دهی قبض و بسط است. همه‌ی عالم قبض و بسط است. می‌گوید مجموعه‌ی قبض و بسط عالم تحتِ ید قدرتمند خدا است در سه مقوله‌ی مشیت. مشیت یعنی خواست. مشیت از شاء می‌آید. می‌گوید چی؟ ماشاءالله یعنی این را خدا خواست؛ به کسی ربطی ندارد! ان‌شاءالله یعنی اگر خدا بخواهد؛ من چه‌کاره هستم! یکی هم قضا، یعنی همان رقمی که می‌زند. در عالم بالا ما یک لوح داریم، یک قلم، یک کرسی. قلم همان قلم تقدیر است. مثلاً می‌گوید آقا برای من این‌جوری قلم‌خورده! و لوح هم همان دفترش است. می‌گویند هر کسی به دنیا می‌آید، یک دفتری هم با او به دنیا می‌آید؛ مثل همان جفت است که این تا آن آخری که در این دنیا زنده هست: چه بلایی سرش بیاید، کجا برود، چی بشود، بالا، پایین، سعید، شقی، همه‌چیز! و کرسی هم آنجایی است که محل نگارش است. لوح و قلم و کرسی و ابتلا. و وقتی‌که مشیت شد (اراده‌ی خدا) و قضا شد (رقم خورد) بعد مبتلا می‌شویم ما. می‌گوید که این فرد این‌قدر ضعیف باشد، این‌قدر علیل باشد، این‌قدر مریض باشد، این‌قدر توسری بخورد! همه را رقم می‌زنند بعد ما دست‌وپابسته می‌آییم اینجا، می‌شویم اسیر دنیا!

[1]– سوره‌ بقره، آیه‌ ۱۸۵