***این متن مربوط به « صوت شماره ۴۲۸: صفحه ۷۷ تا ۷۸» است و اصلاح الفبای توحید، صفحه 78 در آرشیوهای قدیمی با نامهای «صوت شماره 428: صفحه 77 تا 82» و «صوت شماره 292: صفحه 76 تا 84» نیز ذخیره شده است.
232- همهچیز در خوشاخلاقی است
کتاب دوره میزانالحکمة، جلد 1، بخش ایمان، صفحه 426، به نقل از کتاب کنزالعمال، حدیث 44154.
«عَنِ النَّبی فِی جَوابِ رجُلٍ سَأَلَهُ» یک نفر آمد پیش پیغمبر و سؤال کرد «اُحِبُّ أَنْ یَکْمُلَ ایمانی» گفت میخواهم ایمانم کامل بشود؛ الآن ایمانم ناقص است. چهکار کنم که ایمان به حد اشباع برسد؟ «قَالَ صَلَّی اللَّه» پیغمبر به او فرمود: برای ارتقای قربت به خدا «حَسِّنْ خُلقَکَ یَکمُلْ إیمانَک» خوشاخلاق باش! همین تو را به خدا میرساند! یعنی اینقدر روي خوشاخلاقی که منشأ تمام خوبیهای زندگی است در مسائل و موارد خصوصی و عمومی سفارش شده است که اخلاق را انسان نیک کند و اگر کل جامعه خوشاخلاق بشوند آن میشود مدینهی فاضله. در آن جامعه دیگر کدورت و درگیری و دعوا و کینه و خطونشان و مشکلتراشی دیده نمیشود.
233- در معنای مؤمن
کتاب دوره میزانالحکمة، جلد 1، بخش ایمان، صفحه 455؛ کتاب کنزالعمال، صفحه 739، از پیامبر.
«المؤمنُ مَنْ أَمِنَهُ النَّاسُ علَى دِمائِهِم وَ أَمْوالِهِم» پیغمبر فرمود: مؤمن (همه ادعای ایمان میکنند ولی پیغمبر معنای مؤمن را اینجوری ترسیم میکند) میگوید که مؤمن کسی است که مردم او را امین خودشان میدانند و به او اینقدر اعتماد دارند که جانشان و مالشان را به او میسپارند؛ یعنی مؤمن واقعی کسی است که تکیهگاه جامعه باشد نه اینکه مردم کسی را که ظاهرش با مؤمنین همسو است نگاه کنند و زده بشوند از ایمان، فرار کنند!
234- پاسخ به سؤال عمومی در علت خلقت آدمی
کتاب دوره میزانالحکمة، جلد 1، باب الانسان، صفحه 493؛ کتاب بحارالانوار، جلد 10، صفحه 167، حدیث ۲، از امام صادق.
از امام صادق یک نفر آمد سؤال کرد، یک نفر که دین و ایمانی نداشت و دنبال آتو گرفتن بود و میخواست این نقاط ضعفی که در دیانت پیدا کرده را بر رخ حضرت بکشد و علنیاش کند و باعث لوثِ معنویت بشود. «في جَوابِ زِنديقٍ سألَهُ» در پاسخ این مرد که سؤال کرده بود فرمود. سؤالش چه بود؟ «فَلِأَيِّ عِلَّةٍ خَلَقَ الخَلْقَ» برای چه ما را آفریده خدا؟ «وَ هُوَ غَيرُ مُحتاجٍ إِلَيهِم» مگر خدا محتاج بود به ما؟ مگر لشگر میخواست خدا؟ برای چه هشت میلیارد را آفرید؟ خواست با آنها مانور بدهد «وَ لَا مُضْطَرٍّ إِلی خَلْقِهِم» یا اینکه عَمله اَکله لازم داشت؟ میخواست اینها را خلق کند، بیایند و کار برایش بکنند؟ نوکر و کلفت میخواست «وَ لَا يَليقُ بِهِ التَّعَبُّثُ بِنا» یا اینکه میخواست بازی کند؟ یک عده را خلق کند بعد زلزله بفرستد بکشدشان در جاده، در اذیت و آزار اینوآن، در آزار حاکم، بعد بنشیند تماشا کند، عشقوحال کند، سرش گرم شود؟ هی یک عده را خلق کند دوباره بکشدشان! دوباره یک عده، جنگ ایجاد کند، تسونامی ایجاد کند، قحطی ایجاد کند! هی یک عده را بیاورد یک عده را ببرد!
«قَالَ علیهالسلام» امام فرمود: نخیر! اینجوری نیست! «خَلَقَهُم لِإِظهارِ حِكمتِهِ» اصلاً این سه مورد که تو گفتی نیست! حالا این سه مورد دیگری که من میگویم هست. «خَلَقَهُم لِإِظهارِ حِكمتِهِ» خدا میخواست که حکمت بالغهاش را نشان بدهد، ظاهر کند؛ خلق کرد تا حکمتش متجلی شود در جامع دنیا! «وَ إِنْفاذِ عِلمِهِ» و میخواست كه علمش را، دانشش را، تخصصش را به آفرینش بگستراند؛ یعنی سیاه خلق کرده، زرد، سفید، پولدار، فقیر، بالا، پایین، عاقل! «وَ إِمْضاءِ تَدبيرِهِ» و میخواست که بروز بدهد برنامههایش را؛ یعنی اینکه نقشههایی که دارد، حسابهایی که تدوین کرده! خلاصه از اینها باز ما درآوردیم که جبر است! یعنی آخرش وقتیکه این سه تا جواب امام صادق را ما دیدیم، آن سه تا جواب آن بیدین را نقض کرد ولی این سه تا آمد باز هم دلیل بر جبر؛ یعنی همهاش شد خودش! خلق کرد که ظاهر کند حکمتش را؛ تا علمش را به ثبوت برساند. چون خدا هزار و یک اسم دارد یا 73 واحد اجرایی صفت دارد؛ اینها همه در مکنونات بوده؛ مثلاینکه میگویند که بالقوه و بالفعل. اینها را خدا داشته بعد به بالفعل برده. بالاخره باز هم جبر شد؛ باز هم ما آمدیم ناخواسته و گرفتار شدیم!
صفحات بعدیاش را انشاءالله بعد برایت ميگویم!