( این متن مربوط به «صوت شماره ۱۰۹: صفحه ۵۵ تا ۵۶» است و اصلاح الفبای توحید، صفحه 55 در آرشیوهای قدیمی با نام «صوت شماره 422: صفحه 53 تا 58» نیز ذخیره شده است).
181- پاسخ به سؤالات بزرگ یهودیان حجاز
کتاب الخصال صفحه 365، حدیث 58، از جابر جوفی؛ کتاب الاقتصاص، صفحه 164، از امام باقر؛ کتاب بحارالانوار، جلد 38، صفحه 167، حدیث 1.
یکی از بزرگان یهود آمد پیش مولای شما و داستان قشنگی دارد که من برایتان تعریف میکنم. «أَتَی رَأْسُ الْیَهُودِ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ أَشْیَاءَ» آمد گفت یا علی، من چند تا سؤال دارم؛ سؤالاتم هم مشکل است «لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیُّ نَبِیٍّ» که این را باید یا پیغمبر جواب بدهد یا وصیاش. «قَالَ سَئَلْ یَا أَخَا الْیَهُودِ» فرمود: ای برادر یهودی بپرس! حالا اینجا یک توضیح دارد: در این مصاحبت طولانی که 22 صفحه است، بیستوسه بار آقای شما به یهودی گفته برادر! این نشان میدهد در اسلام واقعی هیچ مرزی برای اعتقادات نیست! احترام باید کرد به تمام اهل شریعت و اهل عبادت!
بعد حالا دو تا سؤال کرده، از بین اینها من دو تا سؤالش را درآوردم. این دو تا در حقانیت علی است و در محکومیت رقبای علی که آمدند خلافتش را ربودند. «فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ النَّبِيِّ كَانَ يَلْقَانِي مُعْتَذِراً فِي كُلِّ أَيَّامِهِ» حضرت فرمود این ابوبکر بعد از اینکه حکومت را از من گرفت (ده سال حکومت کرد) هر روز من را میدید، هی میگفت علی من را ببخشی ها! «وَ يُلْومُ غَيْرَهُ» و ملامت میکرد عمر را که عمر این آش را پخته بود که ابوبکر را انداخت جلو که جلوی علی را بگیرد و همیشه آن را ملامت میکرد که چرا این کار را کرده! «مَا ارْتَكَبَهُ مِنْ أَخْذِ حَقِّي وَ نَقْضِ بَيْعَتِي» به خاطر اینکه حق من را گرفتی! حق را خدا در غدیر تعیین کرده؛ ربطی به شخص ندارد، به مردم ربط ندارد که مردم بیایند رأی بدهند! «وَ نَقْضِ بَيْعَتِي» شما (یعنی ابوبکر) رفتید بیعت کردید با ایشان روز غدیر، جلوی همه، بعد آمدید شکستید! «وَ يَسْأَلُنِي تَحْلِيلَهُ» همیشه، هر روز من را میدید میگفت تو را به خدا من را حلال کن! این سند مهمی است در تاریخ هم برای حقانیت این اسلامی که علی قرار بود عرضه کند در قالب همان آیهای که در «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[1] که سه واحد زیبا بود که متأسفانه اجرا نشد و هم اینکه نشان میدهد که این غیبت چهقدر نکبتبار است که یک چنین بزرگواری باید کنار باشد و دیگران بیایند جلو!
بحث دوم: «فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ صَاحِبِهِ کَانَ یُشَاوِرُنِی» عمر که آمد سرِ کار، من را کرد مشاورش «فِی مَوَارِدِ الْأُمُورِ» در همهی امور. «فَیُصْدِرُهَا عَنْ أَمْرِی» پس از من سؤال و جواب داشت. این نشان میدهد که مولا علي در زمان عمر هم همهکاره بود، سرنخش بود؛ فقط اينها آمدند ظاهر امر را گرفتند و بردند! بعد هم نوشته که این بزرگ یهودیان حجاز بعدازاین 22 صفحهای که بحث داشت با مولا علی، به حقانیت اسلام علوی پی برد و مسلمان شد.
[1]– سوره مائده، آیه ۳