( این متن مربوط به «صوت شماره ۱۰۸: صفحه ۴۷ تا ۴۸ » است و اصلاح الفبای توحید، صفحه ۴۷ در آرشیوهای قدیمی با نام «صوت شماره 421: صفحه 47 تا 52» نیز ذخیره شده است).
آن بحث معرفت امام به پایان رسید، رفتیم در مباحث دیگر.
168- تابلوی ادبیات الهی در روابط فیمابین
کتاب مقاتل الطالبین، صفحه 39؛ کتاب مناقب ابن شهرآشوب، جلد 3، صفحه 113، از امام علی.
از مولای شما است میگوید: «کانَ الحَسَنُ فِی حَیاةِ رَسُولِ اللّه یَدْعُونی اَبَاالحُسَین» چهچیزی را میخواهد بگوید در این خطمشی تربیتی؟ میخواهد بگوید که اینقدر ایثارگر باشید، ازخودگذشته باشید؛ خودخواه نباشید، خودپسند نباشید، خودپرست نباشید! معیار میدهد در یکی از ابعاد زندگی.
این معیار چیست؟ امیرالمؤمنین میگوید که: تا وقتی پیغمبر زنده بود، این حسن و حسین مرا پدر صدا نمیزدند، به پیغمبر میگفتند پدر! چرا؟ چون پیغمبر پسر نداشت (یک 3-2 تا پسر داشت، در طفولیت مردند). یعنی رعایت این ظرافت را در صدا کردن، در نگاه کردن، در برخورد کردن، میخواهیم در تمدن امامان آسمانی بیان کنیم. حالا پیغمبر که در این وادی نیست مثلاً دلش بسوزد من پسر ندارم! چون به او طعنه زدند مخالفینش، گفتند که (سوره کوثر هم برای همین آمد) پیغمبر پسر ندارد؛ وقتیکه مُرد مقطوعالنسل میشود. چون عرب پسر را فقط ادامهدهندهی پدر میداند نه دختر را؛ پیغمبر هم فقط زهرا را داشت. یعنی همهی بچههایش در طفولیت مردند یا بزرگ هم شدند بقیهی دخترهایش، آنها هم شوهر کردند، مردند؛ کسی که ماند بعد از پیغمبر زهرا بود. پیغمبر متأثر شده بود، بعد این سوره آمد: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»[1]. اصلاً ناراحت نباش! من نسل تو را (خدا میگوید) آنقدر زیاد میکنم، طولانی میکنم که برسد به آخرالزمان. بنابراین مولا میگوید که: حسن و حسین هیچوقت تا پیغمبر زنده بود به من بابا نمیگفتند؛ به پیغمبر بابا میگفتند.
اين یک بُعد قضیه هست و یک بعد دیگرش این است: من عربیاش را بخوانم «کانَ الحَسَنُ فِی حَیاةِ رَسُولِ اللّه یَدْعُونی اَبَاالحُسَین وَ کانَ الحُسَینُ یَدْعُونی أبَاالحَسَن و یَدعُوانِ رسولَ اللّهِ اَباهُما، فَلَمَّا تُوَفِّیَ رَسُولُ اللّه دَعَوانِی بِاَبیهِما». آن قسمت دوم که جنبهی پرورشی و آموزشی دارد این است: میگوید که حسن مرا صدا میزد نمیگفت که ابالحسن؛ (نکند مثلاً اینجوری حسن تفاخر کند بر حسین) حسن مرا صدا میزد میگفت ابالحسین! حسین هم مرا صدا میزد نمیگفت ابالحسین؛ میگفت ابالحسن! یعنی اینجوری مماشات میکردند، رفاقت میکردند و سعی میکردند که ذرهای کدورت یا کینه نباشد. اینها که مبرا هستند از اینها؛ میخواهند به ما انتقال بدهند یک زندگی زیبای مسالمتآمیز را.
[1]– سوره کوثر، آیه 1