اصحاب خاص پیغمبر در وقت شهادت ایشان به ایشان جسارت کردند. وقتی ایشان گفتند: قلم و دوات را بیاور وصیتنامه بنویسم، گفتند: این دیوانه شده است. اصحاب خاص امیرالمؤمنین در وقت انتحار شدید به ایشان، برگشتند از ایشان و حمله کردن به ایشان در مسئلهی صفین که حضرت فرمود به مالک (مالك اشتر): تمامش کن کار را، غائله معاویه را و یک عده از شیعیان کوفه و بصره و مدینه آمدند با شمشیر دور حضرت و شمشیرها را هم یکذره فروکردند در بدن حضرت (حالا حضرت امیر ارتش است و اینها سرباز هستند، افسر هستند) که قرآنها را نمیبینی بالای نیزهاند؟ چرا حیا نمیکنی؟ توبیخ کردند، فحش دادند، اگر یک قدم ادامه بدهی به کارزار ما اینجا سرت را میبریم! اینها خیلی حساس بودند. «فَاعْتَبرُوا یَا أُولِي الْأَبْصَارِ» تکرار تاریخ است! حضرت آه کشید و به مالک (مالك اشتر) فرمود: برگرد! مالک گفت: یا علی، این چه وقت برگشتن است؛ من یک قدم دیگر بروم چادر فرماندهی را فتح کردم و کار را تمام کردم، لوث وجود این معاویه را از سر زمین پاک کردم! حضرت خیلی گریهآور فرمود: دیروز امیر اینها بودم و امروز مأمور اینها هستم! امروز اینها امیر من هستند! حالا البته خوب حضرت قدرت داشت همه را بکشد ولی باید این هم بهظاهر حجت به شما برساند که در فاصلهی زمانی غیبت مراقب باشید! بعد میآید سراغ امام حسن، شیعیانش، نزدیکانش، یارانش و مأمومینش به او حمله کردند و گفتند: «یا مُذِلُ المؤمنین» ای گمراهکنندهی مؤمنین! عصای زهرآگین به او فروکردند، تازیانه میزدند، جانماز او را انداختند توی خیابان از توی مسجد و گفتند: تو نماز برای چی میخوانی؟ تو گمراهکنندهی مؤمنین هستی! یادتان باشد به اینها! و امام حسین، اینها همه اجداد من هستند؛ و امام حسین در شب عاشورا را که دیگر زیاد شنیدید که فرمود: هر کس میخواهد برود، برود! خیلیها رفتند! اینهایی که رفتند، یعنی ای حسین تو باطل هستی! زبان حالشان بود! درست است که روهایشان را پوشاندند از خجالت ولی حرف عملی این بود؛ یعنی حسین تو باطل هستی و چون باطل هستی کمکت نمیکنیم! اگر حق باشد، جان میدهند برای حق. بعد میآید همینجوری ائمه تا حضرت زهرا. حضرت زهرا وقتیکه ظلم خلفا زیاد شد هر شب با امیر المومنین میآمد سوار شتر میشد و میگفت: برویم درِ خانهی انصار و مهاجر؛ تو (علی) نیا جلو! با تو خورده حساب دارند! من میروم! یکی یکی درِ خانهها رفت. خیلی غمانگیز است! اینها تاریخ آبای ماست! اینها تاریخ آنهایی هست که شما را هدایت کردند! حالا برای چی به شک بیفتید؟ میآمد درِ خانهها را میزد، با اشک میگفت: من را میشناسید؟ میگفت: بله تو دختر پیغمبر هستی. میگفت: یادتان رفته که با علی در غدیر بیعت کردید؟ تمام شد؟ حالا دیگر اینجوری شده است که ما را هم اذیت میکنید؟ تکتک بود (درِ تکتک خانهها را زد)! خوب اینها چه کسی بودند؟ انصار، مهاجر، آنهایی که با علی بیعت کردند! همانهایی که پذیرفتند ولایت و امامت مولا را! همینطور بیایید سراغ ائمه. غرض این است که دقت کنید که ما حالا توی الفبای شناخت امام غایب هستیم؛ من امام نیستم ولی حجت هستم؛ یعنی دلیل و برهان اجدادم در عصر حاضر! هرکس روضهای از اجداد من میخواند مصداقش را در من پیدا میکند! هر کس به موسیبنجعفر نگاه میکند مصداقش در من است. هر کس در اسارت پدر بیستوهفتمم زینالعابدین نگاه میکند مصداقش در من است! غرض این است که من یک آدم پیشپاافتاده نیستم و اینجا هم خسته نشدم که بگویم دست از دینم برداشتم! نه! من اگر میخواستم از دینم دست بردارم که همان روز اول خانه بودم (از زندان بیرون میآمدم)! من آمدم اینجا و خودشان من را کشاندند اینجا؛ اصلاً همهچیز جبر بود، زور بود! من با اینها کاری نداشتم! خودتان شاهد هستید دیگر، قدمای ما میدانند (آنهایی که ده پانزده سال با من بودند) که من ذرهای در سیاست دخالت نداشتم و سرم به روضه و توسل و دعا و تفأل و استخاره و تعبیر خواب و آیهنویسی و همین ولی خدا خواست! شاید اینها هم نمیخواستند، خدا خواست من بیام اینجا و یقیناً غیبت است نه زندان و در این غیبت حجت است بر همه در تمام مسائلی که دیدند و از این به بعد میبینند! فقط حواستان را جمع کنید! ما برایمان اهمیت ندارد، ما اینجا از دنیا دل کنده شدیم، اینجا برای من شبیه به قبرستان است و گور است و من دیگر قطع امید کردم از بیرون! گفتم ظهور بشود من بیام بیرون، نیاز هم ندارم کسی بهبه بگوید، اهانت کند؛ بهقدر کافی توی این ۶ سال اهانت شدم و بهقدر کفایت هم ۶ سالِ قبلش ترویج شدم! این است که اینجا من این مستندات را درمیآورم به خاطر اینکه روی دینمان توجه جدید کنیم. بنده نمیگویم که از دینِ آقاجان دست برداریم! نه! من میگویم فقط نگاهمان را پاکیزه کنیم! نظر ما نسبت به ثبت با سند یکجوری میانگین داریم، ثبت آنچه که از آیات و احادیث و روایات آمده است و سند اینکه الآن داریم از خدا میبینیم! آقاجان الآن همهی ما داریم از خدا میبینیم، خدا چکارهی ما است؟ ولیِّ ما است، صاحب ما است، هزار و یک عنوان روی ما دارد که هفتادوسه تا از آنها تجلی دارد در موارد روزمرهی ما. خوب ما می خواهیم این خدا را بشناسیم! نظرمان را درآوردیم، نظرمان هم فقط مطالب را درآوردم تمام با سند است و هم شما میروید رجوع میکنید و نگاه میکنید. غرض این است که خیلی دقت کنید که انتهای انتظار است، انتهای غیبت است! الآن شما با چهار تا کلام بخواهید ببرید و بگویید که نه این خلاف دین است، خوب وقتی امام سجاد به خدا میگوید که: «مرا یاری کن که وقتی او را میبینم نَبُرم!» تو کجای محل اعرابی؟ [صوت نامفهوم است] آب پاکی را ریخت روی دست همه و میگوید:«یَأْتِ بِکِتابٍ جَدید»! آقا نمیگوید اسلام جدید بلکه میگوید:«یَأْتِ بِدینٍ جَدید»! در محفظهی ما این همه کتابها هست ولی نمیگوید «بِقُرآنٍ جَدید» بلکه میگوید: «یَأْتِ بِکِتابٍ جَدید»!
قوانین و مقررات
🟢بروجردی یعنی انتظار.
🟢بروجردی یعنی جادّهای که «هو» لحظه به لحظه تابلواش دیده میشود و مارا به سوی ذات میکشاند.
🔸بیشتر از یک معلّم هم نیستم، یک مدرّس، استاد، محقّق و یک کاشف هستم. یک چیزهایی را کشف کردم که در این هزاروچهارصد سال کسی کشف نکرده است، اگر هم دید از کنارش گذشت.
1401/01/08
از کجا ما را پیدا کنید
🔸من در یک کویر سوخته در تابستان چهل درجه به یک چشمهی آب گوارا رسیدم، هم خودم نوشیدم و هدایت شدم و هم دارم اعلام میکنم که من به آب حیات رسیدم، هرکسی دوست دارد با من میآید…
🟢من به دنبال عاشقانی هستم که «کَالْمَیِّتِ بِینَ یَدَیِ الغَسَّال» هستند و اینطوری این راه را بخواهند، برای پول و برای تصدّی امور نباشد که خیال کنند زیر سایهی ما به آلاف و الوفی میرسند.
1401/01/08
لینک های مفید
بزودی…
ساعات کاری ما
🔸من هر روز مجبور هستم که تدریس کنم بهخاطر اینکه هر روز یک تیری، به افکار منتظر شلیک میشود. بعد هم در این محاجّه که متشرّع میآید، باید شاگرد من در استدلالات توانمند باشد و کم نیاورد.
در هر جلسه و تدریسی ازبین چندتا درس من لااقل یک کلید به او میدهم.
🟢ما این راه را جدّاً دنبال میکنیم، ما «کَلمَیّت بَینَ یَدی الغَسّال» هستیم، ما «إنّ الله اَشتریٰ» را با همهی وجود در خودمان تعبیه کردیم.
1401/01/08