دعا خواندن است. خواندن کسی یا چیزی که به دست آوردی. حالا اینچیز ممکن است جارو باشد، ممکن است درخت باشد برای میوهاش، ممکن است حیوان باشد آدم بخورد آن را که بهنوعی از آن [صوت نامفهوم است] بگیرد، یا شخص باشد، مقتدر باشد، قدرتمند باشد، رئیس باشد، حاکم باشد، نزدیک باشد، دلسوز باشد، دکتر باشد، بنّا باشد، خانه خرابه [صوت نامفهوم است] چیزی لایش بگذاری ولی در مجموع اینها فروعِ خواندن است و عرض است و اصل نیست و ذات نیست. ذاتِ خواندن برمیگردد به کسی که ما را آورده اینجا. آنکسی که ما را آورده تمام این صفات را دارد؛ یعنی رازق است، صانع است، معین است، حافظ است، قادر است، رازق است، ناصر است، دلیل است و همهچیز؛ یعنی هرچیزی، هر شخصی که تو بخواهی بخوانی برای کمک، در خدا جمع است، در اسماء و صفات او و این خواندن هم ظاهرش یک الفبایی دارد، یک صغری کبرایی دارد، یک جزء و کلی دارد، یک جملهبندی دارد ولی باطناً وقتی انسان فکر میکند چرا گرفتار است، این یک نوع دعا است! حتی فحش میدهد، بدوبیراه میگوید به روزگار، به زمانه، به آنچه که اذیتش میکند، ما در نسخهها داشتیم همهچیز اسباب ابزار خدا است[1]. درد که به او فشار میآورد، به درد فحش میدهد. فقر، تهدید، نگرانی، حیوان، هر نوع اذیت و آزاری که او را اذیت میکند و این به آن فحش میدهد، بدوبیراه میگوید، ناسزا میگوید، صبر میکند، حمله میکند، این یک نوع دعا است! در معنای عرفانی و عالی توحیدی همهی اینها دعا است لذا گاهی وقتها دیده شده که بعضیها با زبان بد با خدا حرف میزنند و انبیاء بودند که آنها را نهی کردند و خدا به انبیاء خطاب و عتاب کرد که «تو برای وصل کردن آمدی/ نی برای فصل کردن آمدی»! این بندهی من است، مخلوق من است، در این صورت من هم هیچ حرفی ندارم و هر کسی دوست دارد هر کاری بکند، هر حرفی بزند، هرجوری برخورد کند، هر نوع واکنشی را که در زمینهی مدیریت جهانی من ارائه بدهد آن خواندن است و فرقی نمیکند چه خوب چه بد! این خوب و بد را ما تشخیص میدهیم، ما تبیین میکنیم! «عَسَی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَ عَسَی أَنف تُحِبوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌ لَکُم» و در آیهای که یک عالمه دعا میخوانیم، با ترکیبات زیبا، مرسوله، مرجوعه، اثر ندارد. یک عمر است و آخرش بیدین میشود میرود. آن موقع که میخوانی در تولی چیزی به تو نمیدهند و آن موقع که تبری ….! یک موقع چیزی به تو میدهند، یک موقعی میگویند برو همهاش دروغ است، کشک است، سرکاری است!
بنابراین ما چه بخواهیم چه نخواهیم همهشان را خدا خلق میکند در وجود ما! یادتان نرود معلم ما خدا است. «عَلَّمَهُ الْبَیانَ» گفتن را به ما آموخت. «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» همان آیات است، تعلیم داد به انسان آنچه را که انسان نمیدانست. انسان فحش میدانست؟ نه! انسان دعا میدانست؟ نه! آدم را خلق کرد، آدم گیج و ویج بود، بالا نگاه میکرد، پایین نگاه میکرد! من چه کسی هستم؟ او کیست؟ در و دیوار چیست؟ این چیست؟ آن درخت چیست؟ هیچی نمیشناخت! بعد ندا آمد از آسمان که چیست؟ متحیری؟ گفت من کجا هستم؟ اینجا کجا است؟ تو چه کسی هستی؟ تو چه کسی هستی با من حرف میزنی؟ اینها چیست دور و بر من؟ بعد گفت من خدای تو هستم! بعد گفت که خوب من کیستم؟ گفت تو مخلوق من هستی! هم اینطوری کمکم هی یادش داد، کلاس برایش گذاشت.
«إِقْرَأ و رَبُّکَ الْاَکرَم» بخوان به نام کسی که اکرم است، کریم کریمان است؛ یعنی وقتیکه تو را میزند، به کرمش میزند! خب حالا ما نخواهیم بخوانیم هم باز خداجو هستیم، فطرت ما خداجو است! ما کافر هم بشویم خداجو هستیم؛ یعنی بتپرستانی که آن بتها را میپرستیند (۳۱۳ بت را گذاشته بودند در کعبه قبل از اسلام) ، آنها خدا را میپرستیدند منتها تجلی خدا را، صفات و اسماء خدا را! آنها قیافه درست کردند که «لِیَطْمَئِنَ قَلْبی» برای اینکه ببینند و اجرا بنمایند. مثلاً خدا به مدل رازق است، یک بت به نام رازق؛ خدا رئوف است، یک بت به نام رئوف!
ما کافر به معنی واقعی کلمه نداریم، مرتد نداریم! هر کس را که خدا خلق کرده این موحد است! منتهای مراتب گاهی وقتها روی آن آیینهی رصدی درونی به نام نَفْس لوامه جرمی گرفته میشود، اجرامی گرفته میشود که مانع میشود تا انسان آن عشقش را پیدا کند و بروز بدهد. جاذبه و دافعه، قبض و بسط، ما در هر حالی که نَفَس میکشیم، نَفَسم اگر در آن معرفت رب است، در جهان شمولیِ گسترده ماورایی است و آنچه را که بیرون میدهیم (دم و بازدم) توحید است؛ یعنی اینکه در هر فشاری که به ما میآید ناله میکنیم، خدا خواندن است. عصبانی میشویم، غضبناک میشویم، توهین میکنیم، باز خدا خواندن است و بگوییم که نخوانیم اصلاً این حرف بیربطی است! بگوییم که در مسئلهی جبر دیگر نخوانیم خدا را، این خواندن توی این سلولهای مغزی ما است، توی گلبولهای خونی ما است چون ما از خدا هستیم «اِنَالِلّه» «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». خدا را نخوانیم چون جبر است، این بدون منطق است! بله کم و کیفش فرق میکند؛ کسی که مؤمن است مفاتیح میخواند و او که بیدین است مفاتیح را با پایش پرت میکند آنطرف. اینکه پرت میکند، برای چه پرت میکند؟ برای اینکه نتیجه ندیده است! خوب انتظارش از نتیجه دادن چه بوده است؟ آن فقراتی که در مفاتیح است یعنی خدا! پس باز هم خدا را نگاه میکند و تبری میجوید، در همه حال خدا است. پس باید ما متوجه بشویم که خواندن ما، دعای ما، نیایش ما، ثنای ما، حمد ما، تکبیر ما، تحلیل ما، همهاش به فرمان خدا است و نخواندن آن هم یک قالببندی جدیدی است که کفر اصلاً نیست! یکی نماز نمیخواند به معنای کفر نیست؛ او رفته توی اسکلتبندی دیگری حالا در اثر فشار روزگار، فشار ایام، فشار تاریخ، فشار تقویم. هیچکس را ما نداریم که کافر باشد حتی شیطان خداپرست است! شیطان را اگر به دید مأمور خدا ببینیم که اوستاکریم البته نمیشود بگویم. حالا روی اینها که گفتم انشاءالله تحلیل کن و بعد پیاده کن که به درد همه بخورد! پس این مسئله حل شد برایمان و جا افتاد که ما قهر با خدا نداریم، طرد خدا نداریم! طرد خدا یعنی خودمان را بیندازیم توی درهی بیسیم. ما که نمیتوانیم برویم این کار را بکنیم. خودکشی میتوانیم بکنیم ولی از عالم وجود نمیتوانیم خودمان را ببریم چون خودکشی هم بکنیم باز در عالم وجود هستیم؛ یعنی وجودی که یک ذیوجودی تولیتش را دارد.
قهر هم میکنیم، با خدا قهر نمیکنیم بلکه با اطلاعاتی که از خدا داریم قهر میکنیم، با آن معرفتی که داریم قهر میکنیم! خیال میکنیم خدا این است و چون این نیست باهاش قهر میکنیم، دعا را میگذاریم کنار. با آن بخشی ساخته و پرداخته شده از خواندن دعا ما قهر میکنیم نه با خودِ خدا. همانطوری که ما خدا را نمیشناسیم و با اسماء و صفاتش کار داریم، همانقدر که با او قهر میکنیم با خودش قهر نمیکنیم بلکه با آن گزینههایی که از توحید داشتیم قهر میکنیم و دوباره میرویم به یک سمت دیگر. حالا این نامش را گذاشتی کفر، کافر هم مخلوق خدا است و بانی همهچیز در عالم خود خدا است. «یَهْدي و یُضِلُّ» «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً و إِمَّا کَفُوراً» به فرعون میگوید: من خط زندگی را ساختم. «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ» ما راه را ساختیم. راه دار است خدا، راه ساز است. «إِمَّا شاکِراً و إِمَّا کَفُوراً» میخواهد شاکر باشد، میخواهد کافر باشد. کافر هم باشد در این راهها که من ساختم باید حرکت کند و میکند و در این مسیر به اراده من بالا میرود، پایین میرود، ظاهرش [صوت نامفهوم است]
[1] صوت شماره 14: روح، باد، نسیم