پرسش: [در صوت نیامده است]
پاسخ: اين كه ما میگوییم كه محاجه[1] كنيم و درگير بشويم با خودمان بر سر مسائل اعتقادي، به خاطر این است كه اين قالي دلمان را بتكانيم و اين ظرف نهانمان را بشوییم چون به اين نتيجه رسيديم كه (طبق بيانات خود اجداد ما) اين دين به مرور زمان غبار گرفته است و حقايقش پنهان شده و آنچه را كه الآن در روي او قرار گرفته خلاف است طبق مستنداتي كه بسيار هست!
اینکه ما محاجه میکنیم با خودمان و دعوا میکنیم سر مسئلهی سرنوشت، بيشتر به خاطر این است كه ما راه بیاییم و به آن خط صفر مرزیمان برسيم در زمینهی اعتقادات؛ يعني اين كه اين محاجهای كه با خودمان میکنیم، با نَفْسمان، با ضميرمان، با وجدانمان، براي این است كه اين مراتبي كه در چشم و گوش ما آمده بوده در طول ساليان متمادي (بهوسیلهی شير مادر آمده در وجودمان و ما با يك دادوستد عرفانيِ نه میشود گفت كاذب و شايد بگوییم ناخالص و نارس بزرگ شديم) اصلاح شود و بر سر همين است و اِلا اصل موضوع اگر مسئلهی جبر و اختيار باشد، از نظر رواني ما به نقطهای میخواهیم برسيم در مسئلهی جبر كه كنار بیاییم با خدا چون بالاخره قلم دست خدا است و چارهای هم نيست «وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ» دیگر از دست خدا هم نمیشود فرار کرد! پس آدم از نظر تسكين اعصاب یکجوری بايد بيايد خودش را مطابقت بدهد با اين اصلِ لايتغيرِ هستي كه حالا كه زور است و من هر چه تلاش میکنم باز بهجایی نمیرسم و باز هم سر جاي خودم ايستادم، كنار بيايم با اراده و مشيت خدا كه او نمیخواهد يا او میخواهد يا آن دستاندرکار است و آن قلم دستش است و به ما میگوید نقاشي كن هرجایی را دوست داري ولي قلم دست او است! خيلي جاها ما داريم نقاشي میکنیم، (شايد اين يك تعبيري باشد درخور فهممان) میبینیم كه خودكار كار نمیکند، نمینویسد، جوهر ندارد، چونکه قلم دست او است (الكي دست ما است) و بيشتر سر همین است که ما به خودمان فشار میآوریم (چه در گريه، چه در محاسبهی نَفْس، چه در زدن خودمان) چون ما خيلي وقتها پشيمان میشویم كه اين مسير را آمديم (يك حالت اشتعال نَفْساني پيدا میکنیم؛ به خودمان بدوبیراه میگوییم! فلان فلان شدهایم! براي چي اين راه را آمديم؟ براي چي اینقدر زحمت كشيديم؟) ولي همهی اینها به خاطر همين است كه ما بالاخره آن مجراي اصلي را پيدا كنيم و این مسير نهفته شده در درون ما پيدا نشدني است اِلا به جبر! اين جبر را حالا بايد بخوانيمش در درونمان!
حالا جبر ما چهطوري است؟ به اذیت و آزارِ خودمان! آنجایی كه موسي میگوید: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»[2] خودتان را بكشيد، براي همين بود كه آن ساختار در فرهنگ و دين و فكر آن جماعت جوري بود كه بايد حتماً يك قتالي صورت میگرفت، يك خونهایی ريخته میشد تا يك فرهنگ نويني متولد میشد در ديد و شنود و محاسبات معاصرين يا اين كه نسلهای بعد! حالا اين هم همين است که ما اینقدر به حالت انفعال درمیآییم كه شايد بدتر از هزار بار مردن است! کما اینکه من الآن بسیار بسیار از نظر رواني در فشار قرار میگیرم وقتي میبینم كه اصل سرمایهام را گذاشتم روي يك اعتقاداتي كه لااقل میشود گفت الآن محوريت ندارد و مركزيت ندارد در عالم وجود!
بعد خب اين برايمان خيلي سنگين است! اين بهاندازهی یکصد چاقو که آدم به خودش بزند بدتر است تحليلش، تصورش و تحملش!
حالا اين مسئلهی جبر را اینجوری جا میاندازیم براي اعصاب و موردِ «محاجهی با نَفْس» هم فقط براي همين است كه ما اين دالان را طي كنيم. ما الآن داخل دالان زمان هستيم؛ يعني اگر يادتان باشد چند وقت پیشها هم گفتم که ما از غيبت خارج شديم و به ظهور نرسيديم! حالا اینکه من میگویم شايد عمومي نباشد؛ يعني به اين معنا كه منظورم (مصداقش) شايد همان ظهور خفي و جلي يا فرج جزئی و كلي باشد! بههرحال اینجور كه مسلم است، ما از غيبتمان خارج شديم؛ فرق نمیکند تمام آنهایی كه الآن جایی براي نشستن ندارند در اين سرزمين فراخ و جايي براي ايستادن ندارند در اين موقعيت مادي! يعني نگاه میکنند و میبینند با همهچیز بیگانه هستند؛ نه كسي اینها را میخواهد، نه اینها آنها را میخواهند؛ يعني واقعاً «لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِين»[3] واقعي شده؛ فكرها و فرهنگها در تضاد و تنافی[4] هستند! پس ما تلاش میکنیم از اين دالان خارج بشويم. تلاشمان هم امروز به اين موقعيت رسيده كه ما آن تناقضات ثبت و سند را پيدا كنيم؛ آنچه ثبت شده در زمینهی خداشناسي، در كتاب، در سنت، در سيره، در اجماع، در عقل (عقلي كه قبلاً يك قضاوتي میکرده و الآن یک قضاوت دیگر. فرق نمیکند! به من میگویند كه تو چند سال قبل يك بحثي میکردی و یکجور دیگري بود نگرشت در زمینهی ائمه، در زمینهی ظهور، در زمینهی دنيا و الان جور دیگری است!). الآن ما داريم خارج میشویم از آن تونلي كه در آن به دنيا آمديم و دیگر در آن تونل هم جایی نداريم؛ بساطمان را ريختند بيرون، رختخوابمان را انداختند دور! نه میتوانیم بخوابيم، نه میتوانیم زندگي كنيم؛ سفرهمان را انداختند، پرت کردهاند بر سرمان و جايگاهي نداريم! پس مجبور هستيم كه خودمان را با چنگ و دندان بكشيم به ظهور (يا ظهور خفي يا ظهور جلي)، به فرج (يا فرج خصوصي يا فرج عمومي) و این ميسر نيست مگر اینکه اين معادلات طي بشود، اين فرمولها حل بشود و اين چراها مورد بازبيني قرار بگيرد! حالا ما نمیگوییم كه ما الآن رسيديم به نتیجهی قطعي! نه! من همه را دعوت میکنم كه خودشان اين مباحث را گوش بدهند، بخوانند و رويش فکر کنند و بينالاثنين هم با همديگر صحبت كنند، بحث كنند، نظرات را جويا بشوند! دو تا مشورت، دو تا عقل، دو تا تجربه، دو تا نظر يا چند تا[5]. بههرحال این است!
خدانگهدار! خداحافظ!
[1] مباحثه، حجت آوردن
[2] سوره بقره، آیه 54
[3] سوره کافرون، آیه 6
[4] منافات، مغایرت
[5] به دو روش دستیابی به بینش یعنی تفکر در خلوت و مباحثهی جمعی در فایلهای متعددی اشاره شده است؛ مانند صوت شماره 61 (در ادامهی همین فایل گفته شده که در خلوت ذهن باز میشود)، صوت شماره 186، صوت شماره 56، صوت شماره 30، صوت شماره 48، صوت شماره 54. در صوت شماره 22 به تفکر درونی در خلوت و سکوت بیشتر اشاره شده است. در صوت شماره 5 هم به برتری تفکر نسبت به عبادت پرداخته شده است. در مورد تفکر در خلوت و سکوت و خاموشی در فایلهای متعدد گفته شده است مانند صوت شماره 5، صوت شماره 23، صوت شماره 30.