پرسش: [در صوت نیامده است]
پاسخ: برداشتت بسيار خوب است و حسابشده و دقيق است. البته فكر كردن در پسِ پردهای كه وجود خارجي ندارد و ناپيدا است خيلي مشكل است و بحث كردن در زمینههایی كه نمیشود آن را در اتاق تشريح آورد و کالبدشکافیِ ذهني كرد خيلي مشكل است ولي مجموعاً بايد گفت كه چند آيه در قرآن حقايقي را استارت زده كه ما بايد دنبالش برويم و به پهنههایی از گسترهی اطلاعات و اخبار و اسرار ماوراء میرسیم. از جمله «إِنَّا لِلِّه وَ إِنَّا اِلَیهِ راجِعُون»[1] كه يك مدارِ بسته را نشان میدهد بين ما و خالق؛ يعني در این مدار هیچکس و هیچچیزي نمیتواند وارد بشود، تحريك منفي كند و انگولك كند و پارازيت بدهد مگر آنكه در ما يك خلل و مشكلي باشد كه آن حلقه را کجومعوج كرده باشد يا زنجیرههایش را بريده باشد و آنچه به ما میرسد كه اين دردسر را ايجاد میکند نَفْس ما است. روح است و جسم است و نَفْس. نَفْس همان حقيقت انساني است كه متصل به خدا است. خداوند جسم را آفريد از خميرمایهی ماده و حيوانيت با غرایز و مطامع و لذائذي كه انسان را به سمتهای حيوانيت میکشاند. روح را آفريد «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِي»[2] روح را از آسمان آفريد، از فوق آفريد، از اعلا آفريد و بين روح و جسم كه در تضاد هستند نَفْس را قرار داد كه نَفْس يعني همان دو تا پايگاهي كه یکیاش به حيوانيت است و یکیاش به الهيت است (نَفْس لوامه و نَفْس اماره) و این دو تا بارگيري میکنند، سوختگيري میکنند (از بدو تولد بلكه از قبل از تولد، از 4 ماه و 10 روز كه در شكم مادر است كه روح وارد میشود بلكه قبل از آن) از آن تمايلات و انگيزه و آداب و رسوم مادر و پدر تا میرسد به لحظهی رفتن كه رفتنش هم «إِنْ خَيْرٌ فَخَيْرٌ وَ إِنَّ شَرٌّ فَشَرٌّ» يا خوب است يا بد است! میرود به سمتي كه آنها در آنجا اسكان كردند، خوب و بد.
اما اين كه ما تلاشمان تأثیرپذیر است، اگر به جباريت خدا نگاه كنيم، اگر به آن رسمالخطي كه در قرآن داده كه يكي از مظاهرش آن آيه است كه هم تعقيب نماز است و هم جزء كليدهاي توحيد است «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ»[3] بگو خدايا، تو مالك مُلكي؛ مالك مُلك يعني دیگر دستت را بشوی و برو كنار؛ يعني هيچ؛ يعني من و تو هيچ هستيم!
مالكِ مُلك، «مُلك» هستي است؛ انسان پروانهای است در این هستي؛ انسان ميهماني است در این هستي؛ مالكش هم خدا است! نمیگوید كه اين مالك شريك دارد يا گاهي وقتها مالكيت دارد يا مالكيتش تحت تبصره و تحشيه است. مالك است و اينجا مُلك است و «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء» مُلك دارد؛ يعني از اين زندگي به هر كه بخواهد میدهد! «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء» از نقطهی اوجش (همان ميز و صندلیهای مديريتي فوقاني جامعه است) تا پايين (كه منظور تنفس و تعيشِ معمول است که طبقهی هفتم و هشتم دارد)، همهاش را میگوید او میدهد! «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء» برعكسش هم او میکند، ورق را او برمیگرداند؛ ميز و صندلي را از آن بالايي میگیرد تا كمترين آسايش و راحتي از اين پاییني!
«تُعِزُّ مَن تَشَاءُ» عزت میدهد؛ عزت هم در يك كلام «راحتي»! میگوید خوش به حالشون، عشق و حال كردني كه در آن نقصي نباشد، عيبي نباشد، دردي نباشد! «وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ» درست نقطهی عكسش است كه ذلت میدهد كه «ذلت» هم در يك كلام «انساني كه زير پاهاي ديگران قرار دارد»؛ همهچیزش رفته (روحش، جسمش، سلامتش، اختيارش، آزادیاش، انتخابش، استقلالش، استغنايش، خوشیاش، اميدش، همهچیزش) زير پا له شده؛ پاي روزگار يا پای عابر پیادهای كه خدا برده او را آن را بالا و گفته اين را له كن!
اين آيه خيلي مهم است؛ روي اين آيه زیاد فكر كنيد: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَ تَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَا تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْر»[4]! به دست تو ای خدا «خير» است؛ يعني من خير نياز دارم چون اگر خير نباشد شر دامنم را میگیرد! «شر خَر» يعني كسي كه با خير كاري ندارد و دائماً دنبال شر است حالا يا براي خودش يا براي ديگری. «بِيَدِكَ الخَيْر» يعني يك كلام به قول داشمشتیها «مَخلَص كلام» اين كه خير دست او است؛ چکوچانهی ما فايده ندارد، شفاعت آباء و اجدادمان فايده ندارد، گریهمان فايده ندارد، روضهمان فايده ندارد، رقصمان فایده ندارد، مشروب بخوریم، نماز بخوانيم، هر كاري بكنيم خير دست او است؛ ما نمیتوانیم از غير قاعدهی او خير را به دست بياوريم!
«بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» تو فقط قدرت داري در اين ضوابط، در این خطوط، در اين شئون، در این شقوق كه ما برشمرديم (خيلي مختصر در اين آيه، اين آیهی كليدي) دخالت کنی! فقط تو میتوانی، تو قدرت داري چون قدرت لازم دارد! چه كسي میتواند ببرد بالا؟ چه كسي میتواند بياورد پايين؟ چه كسي میتواند عزيز را ذليل کند؟ چه کسی ذليل را عزيز؟
همين تاریخ معاصر، در اين چهل سال گذشته نگاه كنيم ببينيم كه خدا چه كرده است؟ بنابراين حرف من امروز اين است كه روز اول سال قمري است میگویم كه خدايا، تو نمیتوانی از زير بار مسئوليت شانه خالي كني (البته شايد اين حرف خوبي نباشد و برازندهی خدا نباشد ولي برازندهی الفباي بشر هست؛ يعني ما با معرفت خودمان، به حد خودمان با خدا حرف میزنیم) نمیتوانی بگویي كه «نمیتوانم» و نمیتوانی هم بگویی «نمیدهم»! نمیتوانم كه ندارد «إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»! «نمیتوانم و نمیدانم» كه در نهایتِ علم هستي، علم ازل و ابد داری و نمیتوانی هم ندهي به خاطر اين كه يك سري تعهدات دادي و به آن تعهدات ما به دنيا آمديم؛ يعني اصل آشنایی ما به اين دنيا به خاطر تو بوده، براي تو بوده، بهسوی تو بوده، در معرفت و منقبت تو بوده و اگر بخواهي عمل نكني به اين فرامينت (به اين وعدههایت)، اساس يك تشكيلات بزرگ به نام اديان آسماني فرومیریزد؛ يعني تمام کتابهای مقدس همه زير سؤال میروند بلكه زير پا میروند اگر تو عمل نكني! يك دوگانگي عجیب پيش میآید، تشديد بين ثبت و سندَ شنیدههای توحيدي و آنچه را كه خدا الآن دارد عمل میکند و ما از خدا آموزه داريم!
[1] سوره بقره، آیه 156
[2] سوره ص، آیه 72
[3] سوره آلعمران، آیه 26
[4] سوره آلعمران، آیه 26