(این متن مربوط به «صوت شماره ۱۰۴: صفحه ۴» است و اصلاح الفبای توحید، صفحه‌ 4 در آرشیوهای قدیمی با نام‌های «صوت شماره 104: برخی نکات صفحه‌ 1 تا 6»، «صوت شماره 223: صفحه‌ 4 و 5»، «صوت شماره 403: صفحه‌ 4 و 5»، «صوت شماره 507: صفحه‌ 4» و «صوت شماره 508: صفحه‌ 4» نیز ذخیره شده است که گردآورنده به «صوت‌های شماره ۵۰۷ و ۵۰۸»  دسترسی نداشت.)

اين الباقي دعاي عرفه است. دعاي عرفه دعاي نيرومندي است در زمينه اعتقادات! هم دعا است، هم عریضه به خدا است، هم شخصيت امام حسين در آن مطرح است، هم موقعيت انسان در آنجا کاملاً ارزيابي شده كه بشر چيست و خدا كيست و يكي هم اين كه تمام اين متون توحيدي كه ما تا حالا گرفتيم در قالب‌بندی‌ها و جمله‌بندی‌های دعاي عرفه تجزیه‌وتحلیل شده كه مي‌شود طبق همين بحث روز كه الآن گفتم اسلام وارونه شده، يك برداشت جديدي پيدا كرد!

 

29- ولایت و آمریت خدا بر بشر قابل انقضاء و انفصال نیست:

اين قسمت می‌گوید: «إِلهِي كَيْفَ تَكِلُنِي وَ قَدْ تَكَفَّلْتَ لِي» خدايا، چه‌جوري مرا به خودم وامی‌گذاری؟ واگذاشتن يعني شما به كسي بگویي برو گم شو، برو بيرون، در را می‌بندی و از خانه می‌کنی بيرون! این «تَكِلُنِي» از باب همان دعایی است که می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً» خدایا، لحظه‌ای مرا به حال خودم وامگذار! «تَكَفَّلْتَ لِي» يعني خدا به ما مي‌گويد برو! به من ربطي ندارد! كي خلقت كرده؟ من خلقت نكردم! بعد می‌گوید خب چه‌جوري می‌توانی مرا به حال خودم واگذار كني درحالی‌که تو کفیل من هستي؟ مگر مي‌شود؟ چه‌طوری بگویم اینجایم درد می‌کند درحالی‌که تو می‌شناسی مرا، می‌بینی، می‌دانی؟ چه‌جوری برایت از غصه‌هایم بگویم، درحالی‌که پرده‌ای بین من و تو نیست؟ قبل از این‌که مشکل به من برسد تو اذنش را دادی! من آشغال نيستم كه بيندازي در سطل آشغالي، بگویي برو گم شو! من را خلق كردي، بايد جواب‌گوي من باشي! «وَ قَدْ تَکَفَّلْتَ لى اَمْ کَیْفَ اَشْکوُ اِلَیْکَ حالى وَ هُوَ لا یَخْفى عَلَیْکَ» چه‌جوري شكايت كنم از روزگار و زمانه به تو درحالی‌که تو همه‌چیز را مي‌داني؟ یک‌چیز مهملي است، بيخودي است! من مي‌گویم: آقا، اينجایم درد می‌کند! خب درد را تو فرستادي! يا تو فرستادي يا تو اذن دادي؛ يعني ديدي يك مخلوق تو، تحت كفالت تو، تحت حفاظت تو، يك كسي اذيتش كرده يا ميكروبي رفته در بدنش يا شيئی اذيتش كرده يا شخصي! خب گفتن ندارد! «أَمْ كَيْفَ لَا تُحْسِنُ أَحْوَالي وَ بِكَ قَامَتْ» چه‌جوري حالم را خوب نمی‌کنی، ناراحتي‌ام را برطرف نمی‌کنی درحالی‌که از تو به من رسيده؟ ببين چه‌قدر قشنگ جباريت را مطرح می‌کند! غير از امام حسين چه کسی جرأت دارد اين‌جوري حرف بزند؟ يعني کاملاً خدا مسئول است! مسئولِ آن نمكي كه در آبگوشت ما است؛ آن خارشِ مختصري كه به پوست بدن ما مي‌آيد!

بعد ادامه می‌دهد: «إِلَهِی كَیْفَ أَعْزِمُ وَ أَنْتَ الْقَاهِرُ» چه‌جوري بروم در خيابان كاري انجام بدهم، حرفي بزنم درحالی‌که تو قاهر هستی، تو چیره هستي بر من و آن كار؟ یعنی حیرت مطلق! يعني من هيچ‌كاره هستم! استارت دست تو است، فرمان ماشين دست تو است، من چه‌جوري بپيچم؟ چه‌جوري دنده عوض كنم؟ پدال دست تو است؛ همه‌اش كنترل تو است! طبق همان قاعده‌ی: «أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» من تصمیم می‌گیرم یا تو؟ یا در آیه‌ی دیگر می‌گوید: «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُون»[1] من درخت را می‌کارم یا تو می‌کاری؟ در یک آیه‌ی دیگر می‌گوید: «أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ»[2] تو خلق می‌کنی یا ما خلق می‌کنیم؟ به پدر و مادر می‌گوید بچه را تو به دنیا آوردی یا من آوردم؟ «وَ كَیْفَ لا أَعْزِمُ» چه‌جوري حركت نكنم؟ «أَنْتَ الْآمِرُ»! ببين چه‌قدر ما گيج هستيم! ببين چه‌قدر ما بیچاره هستیم! مانديم وسط ميدان، به قول عوام مي‌گویند: «لنگ در هوا»! از اين‌ور مي‌گوید چه‌جوري بروم جلو؟ تو نمي‌گذاري! از اين‌ور مي‌گوید چه‌جوري نروم جلو؟ تو هُلم می‌دهی! يعني چه كسي مي‌گوید ما مختار هستيم؟ در جهنم نوشتند که دست و پای انسان به اختیار انسان نیست؛ خدا امر می‌کند برو در آتش، پاها بی‌اختیار حرکت می‌کنند؛ به دست می‌گوید این زنجیرها را بگیر، دست بی‌اختیار می‌گیرد! حالا در دنیا هم همین است! عیناً همین معنای کلام امام حسین هست که نمی‌توانم قدم از قدم بردارم؛ نه می‌توانم بکنم نه می‌توانم نکنم!

 

30- اولیاء و دوستان خدا انتخابی و انتصابی هستند:

ادامه می‌دهد: «أَنْتَ الَّذي أَشْرَقْتَ الأَنْوارَ في قُلُوبِ أَوْلِيائِكَ» خدايا، تو كسي هستي كه می‌تابانی انوار را (حالا اين انوار هم معرفت خودش است. انوار يعني يك زندگي ايده‌آل، زندگي نوراني) در قلوب اوليائت. اينجا نشان می‌دهد كه اولياء و دوستان خدا انتخابي هستند، انتصابي هستند، اختياري نيستند! من می‌خواهم يك كاري كنم که ولیِّ خدا بشوم، نمي‌توانم! خب وقتی‌که اولياء خدا را خودش انتخاب می‌کند من چه‌جوري به‌عنوان يك بشر از خدا بخواهم كه مرا نوراني كند، بتاباند عشقش را در وجود من؟ بعد ادامه می‌دهد: «حَتّى عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ» تو را يك نفر انتخاب می‌کند به‌عنوان دوست، او تو را مي‌شناسد؛ يعني می‌شناسانی خودت را به او. بعد كه تو را شناخت، وحدانيتت را مي‌پذيرد؛ يعني اين كه اين صفات و اسماء را خاص تو می‌داند. حالا ما که جزء اولیاء نیستیم چه گناهی کردیم خدا را نمی‌شناسیم؟ بعد هم خدا درکتابش، در قرآن می‌گوید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»[3]؛ بعد هم می‌زند بر سرمان و می‌گوید خاک برسرتان! چرا دنبال من نمی‌آیید؟ چرا دنبال حق نمی‌روید؟ چرا رها کردید؟ چرا دنبال شیطان می‌روی؟ اینجا امام حسین می‌گوید: تو دوستانت را سوا کردی، کشیدی دنبال خودت. خب الباقی مردم چه کنند؟ اولیاء مگر چند تا هستند؟ یک انبیاء داریم، یک اوصیاء داریم، یک اولیاء داریم از بین هزاران میلیارد انسانی که از آدم تا الآن خلق شدند. خب اولیاء که ما نیستیم؛ اولیاء یعنی کسی که اصل خدا را می‌بیند. الباقی چه کنند؟ حالا ما نیامدیم دنبالت، اشتباه کردیم، گمراه شدیم، باید یقه‌مان را بگیری و ببری ما را در جهنم بسوزانی؟

 

31- فقر از جانب خدا است:

ادامه می‌دهد: «إلـهي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ إِلَيكَ وَ أَنْتَ الَّذى فِى الْفُقَرآءِ أَقَمْتَنى». خیلی حرف است ها! یعنی اصلاً مغز هستی را باز کرد و رفت در مقتل کشته شد! فکر می‌کنم نمی‌خواست بگوید ها! دیگر این دم آخر پرده را زد کنار؛ یعنی اگر امام حسین می‌دانست کشته نمی‌شود، این حرف‌ها را نمی‌زد چون این حرف‌ها را خیلی‌ها نزدند! می‌گوید خدايا، چگونه مرا فقير مي‌كني؟ چگونه از فقرم ننالم؟ چگونه اين فقرم را نگاه نمی‌کنی درحالی‌که اقامتم دادي در بين فقرا؟ يعني کاملاً نقشه كشيده که تو فقير باشي، او بايد پولدار باشد! تو بايد بي‌كس باشي و او بايد همه‌کس و کار داشته باشد! یعنی فقر را ژن من کردی! نیازها را داخل سلول‌های حیاتی من جای دادی! من هی باید بدوم، هشتم گروی نُهم است! چک‌هایم برمی‌گردد. معامله می‌کنم، خراب می‌شود؛ پا می‌گذارم در میدان اقتصاد، خراب می‌شود! به‌قول‌معروف می‌گوید: «پا می‌گذارم داخل آب خشک می‌شود». این‌ها شکوه‌های مستند است.

 

32- وحدت وجود:

دعاي ديگر ادامه‌ی همان عرفه است: «أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِرا فِی کُلِّ شَیْءٍ» (این یک نکته‌ی حساس است در خداشناسی! خوب گوش کن!) می‌گوید خدايا، (اين حال و هوای وحدت وجود را می‌گوید) تو کسی هستي كه خودت را در همه‌چیز نشان به من دادي؛ همه‌چیز مظهر خدا است! از اين قاعده ما پي می‌بریم كه اصلاً ما گناه نداريم، شر نداريم، بد نداريم، نحس نداريم، زشت نداريم چون همه‌چیز تبلور ذات اقدس الهي است! مگر خدا بد مي‌شود؟ روي هر گناهي دست می‌گذاری آن خوب بوده روز اول! شايد بدش كرده، شايد بد توصيف شده! براي همين هم من مستندم اين است كه قوانين خشن نداريم چون خدا لطيف است! چه‌جوري خداي لطيف حكم خشن می‌دهد؟ «فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِرا فِی کُلِّ شَیْءٍ». پس من چون همه‌چیز را در تو ديدم، تو را هم در همه‌چیز می‌بینم؛ پس ما بدي نمی‌بینیم!

33- مطالبات انسان از خدا:

از فقرات دعاي مباهله است از امام صادق مي‌گوید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَمَا أَمَرْتَنِي» اين هم از آن چك‌هاي خدا است! «فَاسْتَجِبْ لِي كَمَا وَعَدْتَنِي» اين از آن مطالبات انسان است. از همان چک‌هایی است که خدا کشیده است. از همان‌ حرف‌هایی هست که می‌گویم خدا بدهکار است ها! آن‌هایی كه مي‌گویند چرا با خدا تند حرف می‌زنی، مستندات را بايد ببينند. بعضی‌ها می‌گویند مگر از خدا طلب داری؟ قدیمی‌ها این‌جوری به ما می‌گفتند. وقتی‌که با حرص‌وجوش می‌گفتیم: خدایا بده دیگر! آن‌ها می‌گفتند: مگر طلبکاری؟ تفکراتشان پایین بود دیگر؛ به این حدود و قصور اعتقادی نرسیده بودند! ما رسیدیم! چرا رسیدیم؟ چون انتهای غیبت است! چون در زجر مطلق هستیم! چون مستضعف هستیم! «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»[4]، خداوند می‌گوید آخرین جانشین من مستضعف است، له شده است! وقتی‌که له شده هستی، خدا پرده‌ها را کنار می‌زند؛ توحید حقیقی را نشانت می‌دهد! این‌که من برایت سوا کردم توحید واقعی است، شناسنامه‌ی حقیقی خدا است! شاید بگوییم چه واقعیت (چه خدای) تلخی! این تلخی‌اش به خاطر این است که ما عادت کردیم به فرهنگ و فکر گذشته و قدیمی، جدید را می‌بینیم برایمان سخت است. عِه! عجب! خدا این است؟ بله! خدا این است! امام صادق مي‌گوید: خدايا، من تو را می‌خوانم، دعوتت می‌کنم كه كمكم كني همان‌طور كه امر كردي! امر كرده خدا كه مرا بخوانيد: «أُدْعُونِي»، كه بعضي معتقدند امر به دعا از امر به نماز واجب‌تر است چون نماز را پنج وعده می‌خوانی و هر وعده‌اش يك دقيقه است ولي دعا كل شبانه‌روز است، كل ثانیه‌های عمرت را بايد دعا كني! مجبوري! چون تو زنده به يا الله گفتن هستی؛ تو زنده به خدا هستی و بايد دستت را بگيرد! بعد هم مي‌گوید خب همان‌طور كه امر كردي من دعا كنم، بايد اجابت كني! چراكه وعده كردي و گفتي من اجابت می‌کنم! اشاره به قاعده‌ی: «أُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»[5].

34- عدم ضمانت و حفاظت خدا در بحث غدیر:

از زيارت امير است در غدير، از امام هادي مي‌گوید: «مولایَ بِکَ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَدْ نَبَذَهُ الْخَلْقُ». مي‌گوید خدايا، حق را تو فرستادي و خلقت پشت كردند به آن! خب اينجا بحث است. حق دين است، خلق پشت كردند! آيا اين ديني كه مورد ادبار قرار گرفته الآن، صحيح‌النسب است در دست ما؟ بدين معنا كه چون جامعه در همه‌ی سنوات به آن پشت كرده، حضرات معصومين واقعيت‌ها را توانستند بگویند؟ يعني امام صادقي كه يكي از بنیان‌گذاران تشيع است، آيا توانسته حق را در مسائل اخلاقي، اعتباري، اعتقادي بيان كند درحالی‌که خانه‌اش بسته بوده؟ پس آنچه به ما رسيده معلق است در اين كه صحت‌وسقمش را بايد تشخيص داد! خدا حق است و حق را فرستاده و از حق دفاع كرده و ظاهرشده در حق و خلق سر برتافته! بعد هم اينجا باز مشكل جبر و اختيار مطرح می‌شود. اگر خدا حق را فرستاده، زمینه‌ی اجرائی‌اش كجا رفته؟ خدا مي‌گوید كه: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ و بِالْحَقِّ نَزَلَ»[6] ما حق را نازل كرديم و پشتش ايستاديم! پس چرا خدا حمايت نكرد؟ مگر امام حسين حق نبود؟ چرا از او دفاع نكرد؟ مگر غدير خم حق نبود؟ چرا اجازه داد ماست‌مالی‌اش كردند؟ مگر موانع ديگری نبود؟ حق ظهور است که خداوند وعده‌اش را هزاران سال است داده؛ به همه‌ی انبیاء گفته است «و انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ»[7]. خب خدایا، حق را قرار دادی در ظهور، ما الآن چه گناهی کردیم می‌خواهیم دنبال حق باشیم و نمی‌توانیم! پس می‌زند روزگار؛ جامعه ایجاب نمی‌کند!

امام حسین را با آن وضع می‌کشند. چه کسی می‌کشد؟ خلق! چرا می‌کشند؟ به خاطر این‌که حق، ضمانت اجرایی، ضمانت بقاء، ضمانت پشتوانه‌ای که حمایتش کند نداشته است! خب پشتوانه‌اش خدا است. خب یک بُعد حق همین غدیر است. چرا خدا حمایت نکرد از غدیر؟ یعنی نمی‌توانست یک‌ جوری خنثی کند توطئه‌ها را؟ یک بُعدش فاجعه‌ی کربلا است. همین‌جوری خدا نگاه کرد، هر کاری خواستند کردند! آن‌وقت این بدآموزی دارد! این مسئله خیلی مهم است! من چیزی که از دعای عرفه دستگیرم شده این است که ما می‌گوییم دعای عرفه تمام درد دل امام است؛ التماس کرده به خدا (در دعای عرفه که من کلیدهایش را درآوردم) امام به یک حالت دل‌خراشی به خدا التماس می‌کند که کمکم کن! پناهم بده! خدا ظاهراً کمکش نکرد؛ تمام‌قد کمک یزید کرد ظاهراً، به‌ظاهر دیگر! بعد هم یزید پیروز شد و حسین هم به طرز فجیع کشته شد، زن و بچه‌اش اسیر شدند، آن جنایات، آن تجاوزات …. حالا ممکن است بگوییم که امام حسین یک نفر بود، باید در تاریخ بشر می‌شد، سمبل بود، اسطوره بود، اسوه بود، باید می‌شد! خب ما قبول داریم. از 1300 و خرده‌ای سال قبل تا الآن چند نفر این دعا را خواندند و به حاجت نرسیدند؟ این دعا چرا ضمانت نداشت؟ خب در این پرده پس زدن‌ها یک حکمت‌هایی است که انسان را رهنمود می‌کند.

اتفاقاتی در تاریخ بشر رخ داده است که بدآموزی‌هایش برای بعد است. مثلاً فرض کنید که امام به‌حق دفاع کرد؛ امام حسین باید این‌جوری می‌شد؟ آیا برای بعدی‌ها هم این‌طور است؟ برای بعدی‌ها هم کارایی ندارد؟ کس دیگری جرأت می‌کند ادای حسین را دربیاورد وقتی‌که می‌بیند هیچ‌وقت خدا کمکش نمی‌کند؟ این است که این مسائل بُعد تبلیغی‌اش، بُعد تربیتی‌اش خیلی خطرناک است! این را نمی‌شود کاری کرد و الا بله خود آن‌ها دوست داشتند. علی رفت نصف شب قاتلش را بیدار کرد، پاشو کارت را انجام بده. این‌که این‌ها اسوه بودند برای ادامه‌ی مسیر و یک‌سری ضمانت‌هایی خدا در این‌ها دارد؛ همه‌اش از ضمانت‌های خدا حرف می‌زند، همه‌اش از تعهدات خدا حرف می‌زند و بعد هیچ‌یک از این تعهدات عمل نداشت! شما حساب کن مثلاً مختار قیام کرد، له‌ولورده‌اش کردند. از مختار به بعد چند نفر دیگر به طلب خون امام حسین قیام کردند، همه‌شان نابود شدند؛ یعنی حمایت درست‌وحسابی نشد از این‌ها، از این مسیر! مسیر جهاد منظورم است، مسیر حفظ اسلام، مسیری که خداوند دعوت کرده که در راه من جهاد کنید. این فرستادن مردم به جلو یک حفاظتی می‌خواهد، یک امنیتی می‌خواهد، یک سوخت‌رسانی می‌خواهد، یک حال و کمکی می‌خواهد! منظور این است که این‌ها نشده! روی این‌ها باید فکر کرد که این‌ها یا می‌تواند مکر خدا باشد یا خباثت زمان است. باید روی این‌ها فکر کرد! این‌هایی که من درآوردم، خودتان باید دربیاورید که هم در خلوت رویش فکر کنید، هم در مباحث بین خودتان[8] چون توحید رسیدنی است، گفتنی نیست، تدریسی نیست! ما یک‌چیزی را نشان می‌دهیم، شما در خلوت رویش فکر می‌کنید و باید به آن برسید! این تضادها باعث می‌شود که انسان دین جدیدی که آقا می‌خواهد بیاورد، جلویش می‌ایستد و قبول نکند؛ یعنی این تضادها باید حل شوند برایمان، جا بیفتند، تا اگر این آقا (که ان‌شاءالله می‌آید) یک حرف جدید زد برایمان ثقیل نباشد، سنگین نباشد! عِه! تو امام هستی! تو چرا دیگر این حرف را می‌زنی! می‌گوید حضرت وقتی می‌آید منابر را می‌سوزاند! این خیلی چیز عجیبی است! این دیگر یعنی باید آماده شد! نَفْس را باید آماده کرد برای چیزهایی که عجیب‌وغریب می‌آورد!

[1]– سوره‌ واقعه، آیه‌ 64

[2]– سوره‌ واقعه، آیه‌ 59

[3] سوره‌ زمر، آیه‌ ۶۷

[4]– سوره‌ قصص، آیه‌ 5

[5]– سوره‌ غافر، آیه‌ 60

[6]– سوره‌ اسراء، آیه‌ 105

[7]– سوره‌ هود، آیه‌ 122

[8]– به دو روش دستیابی به بینش یعنی تفکر در خلوت و مباحثه‌ی جمعی در فایل‌های متعددی اشاره شده است. مانند صوت شماره 61 (در ادامه‌ی همین فایل گفته شده که در خلوت ذهن باز می‌شود)، صوت شماره 186، صوت شماره 56، صوت شماره 30، صوت شماره 48، صوت شماره 54. در صوت شماره 22 به تفکر درونی در خلوت و سکوت بیشتر اشاره شده است. در صوت شماره 5 هم به برتری تفکر نسبت به عبادت پرداخته شده است. در مورد تفکر در خلوت و سکوت و خاموشی در فایل‌های متعدد گفته شده است مانند صوت شماره 5، صوت شماره 23، صوت شماره 30.